روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

بانک پارسیان

ماجرای بانک رفتن من و کلارا: 

یه روز من به keli گفتم بریم به حسابم پول بریزم خوش و خرم رفتیم بانک شماره گرفتیم. 

اول بسم ا... رفتم رو صندلی کسی جلو باجه نبود بعد یه پسر جوونی با لیوان چای با یه لبخند مضحک اومد جلو باجه. 

همون اول تا دیدمش تا ته قضیه رو خوندم فرم داد پر کنم.تو فکر بودم گفتم حواسم رو  جمع کنم که گند نزنم.  

چشمت روز بد نبینه. شماره حساب رو از رو دفتر چه غلط نوشتم با جدیت گفتم ببخشید شماره حساب رو اشتباه نوشتم.دست دراز کردم فرم رو بگیرم یارو حالا کوتاه نمیاد فرم رو بده! 

شروع کرد به خوندن این شماره چیه؟ تلفن نوشتی؟ 

keli هم پغی زد زیر خنده پشت اون من بیچاره ترکیدم از خنده.پشت باجه هم اون اقا مثل فنر بالا پایین میرفت. 

فرم دیگه داد من درست کردم . ولی نمی تونستم نخندم.این پشت باجه ای هم تنش میخارید فجیه.keli از همه بدتر.ریسه رفته بود بچه. 

خواستم تغییر نشونی بدم یه برگه داد نامه نوشتم.نامه نوشتن هم برنامه داشت 

نامه اداری من بلد نبودم.یارو هم رییسش رو کلی حساب میکرد و تو نامه هندونه میداد زیر بغل رییس. 

منم گنگ شده بودم. 

keli هم میخندید املا میکرد یه جا اشتباه نوشتم گفت نه غلطه! منم هل خط زدم این دوتا ترکیدن از خنده. 

حالا خودم پای سوم خندیدن بودم .بد بختی پلاک خونه یادم نبود.یارو باجه ایه هم منتظر خطای من بود که بخنده.روز پر از خجالت و خنده ای بود.یادته keli؟

نظرات 1 + ارسال نظر
نیما یکشنبه 3 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:29 ق.ظ http://biname.blogsky.com

سلام
جالب بود.... منم خندیدم....امیدوارم بهتون خوش بگذره....
ولی خودمونیم غلطای املاییت زیاده هاااااااااا......
خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد