روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

آخرین دیدار و کلارا رفت

وقتی کلارا همه کارای انصرافش رو انجام داد. قرار شد بهش مدرک فوق دیپلم بدن.انقدر بیچاره جیگر منو دووندن که نگو! 

روز آخر وقتی اومد م سر آنالیز بودم اومدم بیرون توی راهرو.عین فیلم های هندی انقدر همو بغل کردیم بوسیدیم که حواسمون نبود اینجا دانشگاه هست!بعد کلی قرمز شدیم .جدا شدیمو همه ما رو اینطوری نگاه میکردن

بعد من کتابی که براش خریده بودم رو بهش دادم ولی قبلش یه سوتی دادم جیگر گفتم کلارا کتاب مناجات خواجه عبدالله انصاری رو داری؟ 

اونم لباش رو زبون زد با کلی ذوق گفت واسم خریدی؟!نه ندارن خاله. 

منو میگی.نه حالا ولش کن همینطوری پرسیدم

بعد راه افتادیم توی یونی که بچه ها رو ببینه و با هر کی ۳دقیقه حرف بزنه

قرار این بود که بریم بازار تجریش کلی حرف بزنیم و راه بریم. 

ولی مامانم زنگ زد که زود بیا خونه ما رفتیم بیرون کلید دست همسایه هست!