روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

بستنی ژله ای

تو روز های گرم روزهای آخر ترم دوم که میخوره به تابستون منون کلی وقتی از کلاس بر میگشتیم دم دمای ظهر از جلوی یه بستنی فروشی شلوغ توی میدون تجریش رد شدیم.  

به اتفاق گفتیم بستنی بخوریم ولی مثل همیشه من به کلی میگفتم تو بگو و کلی به من میگفت تو بگو . 

دست آخر اتفاق نظر روی بستنی ژله ای شد که تا اون روز نخورده بودیم! 

وقتی حاضر شد و شماره ما رو صدا زدن دو عدد کاسه بزرگ دادن دست ما بیچاره ها که ژر از بستنی بود و ژله! 

چشمتون روز بعد نبینه انقدر ژر از بستنی با طعم قهوه بود و کاکائویی و وانیلی که آخر نصف بقیه رو مونده بودیم چطوری بخوریم! مرده بودیم از خنده هی بهم نگاه میکردیم و میخندیدم گفتیم دیگه تا عمر داریم بستنی نمی خواییم. 

کلارا میگفت ویسنا دفعه دیگه هم میگی بستنی بخوریم گفتم من ... میکنم .نه دیگه تا آخر عمرم سیر بستنی شدم