روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

روزهای دوستی ما

اینا روز های خوب با هم بودن ماست با کلی دسته گل

ورود به مترو

keli به خاطر من مسیرش رو دور تر کرد که با هم بریم خونه.با من میاومد مترو هفت تیر بعد اونجا من میرفتم به طرف علم و صنعت و اون می رفت به طرف صادقیه. 

یه روز خسته بودیم حسابی گفتیم با آسانسور بریم پایین.سوار که شدیم من زود دکمه B رو زدم بعد keli  گفت اونو نگاه دیدم یه آقایی و یه خانمی به حالت دو میخوان خودشون رو به اسانسور برسونن ولی متاسفانه من گل کاشتم و با دماغ رفتن توی در. 

وقتی خواستیم از اسانسور بیایییم بیرون دستگاه کارت خوان که بلیط رو می خونه گذاشتن توی دهن آدم جلومون بود.یکیش ضربدر قرمز بود keli  کارت زود نخوند من به اون یکی نگاه نکردم و یه لحظه گفتم موندیم. تو این فکر بودیم که کارت نزنیم و از دستگاه رد بشیم که دوربین رو دیدیم بالای سرمون و از حرکات نا شایست خودمون مبنی بر رد شدن از روی دستگاه کمی خجالت در کردیم

کارت زدیم و رد شدیم اخه اون یکی سالم بود

فرداش چون دیروزش کلی خندیده بودیم بازم با اسانسور اومدیم پایین که دیدیم یه آقای محترمی اونجا نشسته و مواظب هست کسی کار بد نکنه. 

ما کلی ذوق و خجالت از شهرت و دسته گل با keli کلی خندیدیم گفتیم از فردا عکسمون رو میزنن سر در مترو میگن این دوتا رو راه ندین.

نظرات 1 + ارسال نظر
دل سوخته شنبه 9 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:13 ب.ظ http://www.sonnat.blogsky.com

ممنون که بهم سرزدی. اینقدم با کلی نخندین نافتون باز میشه. بازم بهم سربزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد